▂ ▃ ▅ ▆ خلوتی تلخ به دور از تو
▆ ▅ ▃ ▂
در این گرمای بهاری ، بسی سردم می شود نمی دانم چرا ...
شب دراز است و بیداری امانم را بریده !
شاخه گلی در دست ، نامه ای روی قلبم ؛
می شکنم بغضم ، اشک جاری می شود مثل سیل بر گونه هایم ،
گذشتی از من حیف شد روزهای با تو بودنم ...
حیف شد عشقم را ندیدی ؛ آرام آمدی ولی شتابان رفتی ؛
حالا دوباره تنهای تنها شده ام ، کنج اتاقی نشسته ام ،
تماشا می کنم به قاب عکس نازنینم
سرنوشتِ تلخ نمی گذارد در داخلش ، تو را ببینم ؛
حیران و سرگردانم از این سرنوشت ، ما که می خواستیم هم را
چرا این گونه بخت ما را تلخ و غمگین نوشت ؟
سراپا پُر از دردم ؛ فقط از بی تابی هایم می توانم برایت یگویم ؛
در این تنهایی مطلق ، تنها به یاد تو هر دم می میرم و زنده می شوم
هر لحظه مثل دیوانه ها ، از خودم با تو حرف می زنم ؛
قلبم آتشی برپا است که شعله اش تا آسمانها بلند است
کجایی که بیایی ناله قلبم را گوش دهی ، سوختنم را فقط نگاه کنی ؛
تو بودی که آتش به من زدی ، خود نیزسوختی !
دشمن ما کسی نبود جز خودمان ، که زود زدیم زیر سوگندمان ..
به یاد می آورم قول و قرارهایی که چه با شور عشقی همراه بود
دیوانه می شوم وقتی لحظه ای به دوری از تو فکر می کنم
از امشب تا که هر شب هم صدا باش با من
از خدا بخواه ما را نگه دارد برای هم ؛
مجنون تو فقط می تواند دست مهربان تو را از دورها ببوسد
**************************
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
Written By Shahram Danesh
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق