فرشته مرگ
باز که چشمهایت به سیاهی می رود فقط خستگی را فریاد می زند !
انگار از خماری درد، پلک از روی پلک بر نمیدارد
چه شده غریبه دلت هوای کسی کرده ؟
نکند قاصدک خبررسان ، خبری ، حرفی ، سخنی به تو زده!
نکند گریه هر شبت تو را دیوانه کرده
نکند غرور شکسته ات به دنبال التیام بخش میگردد ؟
بگو! این قدر بی تابی نکن .. بگو به من
....
کیستی تو ؟
صدایت چه دلنشین است غریبه!
پاسخ می خواهم .. پاسخ چراهای خوابیده در ذهنم را می خواهم
پاسخ که شنیدم می گویم اسم و نشانم
می خواهم بدانم چرا اینهمه غصه داری ؟ غم می خوری شکایت از آسمانها داری...
ای بی نام و نشان! من از دوردستها آمده ام
از سرزمین عشق و دلدادگی ، از آن طرف محبت و وفاداری
من بر روی بالهای نسیم عشق آمده ام به این دیار تا بیابم یار
آمده بودم اینجا بیابم گم شده ام را
ای بی نام و نشان! اینجا پُر بود از بی رحم ، بی وفا ، دروغ گو و نیرنگ باز
دیگر فقط یک روح آن هم خسته خسته از من به جا مانده ، دلم بدجور شکسته ...
دیگر عزیز کسی که می خواهم هم نیستم
خیلی وقت است به فراموشی سپرده شده ام ،
به باد، به طوفان ها ، به سیلها ، به گذر زمان تحویل داده شده ام
من که نمی دانستم جنس من در این بازار درخور نیست!
من که نمی دانستم دوست داشتن و عشق اینجا در این شهر، پوچ و بی ارزش است
ای بی نام و نشان ! تو مرا آرامم کن ، کسی را ندارم در این غربت غم
یک نفر را داشتم آن هم زد تیشه به ریشه جوانی ام
تو مرا آرامم کن ای بی نام و نشان!
من که می گویم زخمی ست قلبم...
.....
ای غریبه ! چقدر قصه ات با تلخی عجین شده!
به راستی چقدر تنهایی رفیقت شده
برایت می گویم اسم و نشانم
دستهای لررزانت را در دستهایم بگذار
بعد آن که شنیدی چشمهایت را آن گونه که بسته ای نگه دار
و بر روی بالهایم بنشین غزل خداحافظی را
از این سرزمین بی وفا بخوان
من ... فرشته مرگ هستم!
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
Written By Shahram Danesh
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق