▂ ▃ ▅ ▆ بــاخــبـــر بــاش ...
▆ ▅ ▃ ▂
همین امشب از حال من باخبر باش ...
بدان که قلبم سراپا شکست ، امیدم به زندگی از بین رفت ؛
بهارم خزان شد ، گلهای باغچه ام خشکید و پَرپَر شد ؛
نفسهایم در سینه حبس شد ...
کسی نیامد عیادت قلب شکسته ام ... ؛
کجا بودی که ببینی شکستنم برایت را ،
یخ زدن شاخه گُلت در دستان لرزانم را ؛
کجا پیدایت می کنم وقتی غریبی و درد تنهایی
دیوانه ام خواهند کرد ؛
کجایی که به جای اشک ، خون روی گونه هایم ببینی ،
عکست روی قلبم ، با یک شاخه گل رُز ببینی ،
نامه با دست خط خودت را ، خیس آب چشمهای بارونیم ببینی ؛
نمی خواهم ..
بی وفایند همه .. عذر کسی را نمی خواهم ؛
غرور شکسته ام دلداری نمی خواهد ،
تن لرزانم عیادت نمی خواهد !
بیچاره دلم هق هق می کند ؛
نفسهایم تند تند می زند ...
مرور می کنم خاطرات تلخ و شیرینم را
بی چاره قلب نازکم ، شکنجه اش دادم ؛
آرزوهایم را با خود به گور می برم ،
نمی گویم این نشد یکی دیگر اختیار می کنم ... ؛
لحظه ای نیست که سرزنش نکنم خودم را ،
باختم این چنین ساده بازی با سرنوشت را ؛
همین امشب از حال من باخبر باش ...
باخبر باش چه به روزم آمد ، دنیا برایم خوش نیامد ...
**************************
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
Written By Shahram Danesh
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق