▂ ▃ ▅ ▆ کـولـه بـار غـم!
▆ ▅ ▃ ▂
دیگر کم کم وقت رفتن فرار رسیده ،
وقت کم کردن اشک ، وقت بستن کوله بار غم رسیده ؛
ماندم و دیدم چه به روزم آمد
ندیده بودم وضعیت پریشان این چنینی ام را ؛
از این به بعدِ مرا خدا می داند آنچه به روزم می آید
چنین تحقیر نشده بودم ،
مثل یک وجود بی ارزش، پرت نشده بودم
تیشه به ریشه ام زدند ، باغچه شقایقم را آتش زدند
بغضم را شکستند ،
اشکم را در گونه هایم برای همیشه نگه داشتند ...
کجایی آن کسی که می دید دل تنهای مرا
بیدار که می شدم به امید او نفس می کشیدم
صدا ، صدای تو بود ،
امید ، امید برای تو بود ،
نوا ، نوای دلنشین تو بود ،
عطر ، عطر حضور پاک تو بود ،
عشقم فقط برای تو بود ؛
زندگی فقط به شرط بودن کنار تو بود ؛
ندیدی و گذشتی ...
بی وفایی را در حقم تو تمام کردی !
تو از من به همین راحتی گذشتی
تو به من هیچگاه عشق نورزیدی !
عشق تو نامش سرگرمی بود ..
سرگرمی که بازیچه اش من بودم و دل ساده من !
از این به بعد با تنهایی قرار می گذارم ،
به قرارهایی که داشتم، رسیدم ،
ولی حالا که خاطراتم را مرور می کنم ، عشقی از تو ندیدم
آری ؛ کوله بار غم را همین دم می بندم
بهتر است جاده غم و حسرت را منتظر نگذارم ..
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
Written By Shahram Danesh
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق