رویای شیرین!

دلم گرفته بود در تنهایی ، بال های امیدم همه پرپر شده بود مثل یک دیوانه فراری!
واژه خوشحالی در دنیای من معنا نمی شد ، دلم با خوشی ها پیوند نمی خورد
سکوت شده بود خلاصه حرفهای من ، همچنان خشک بود لبهای ترک خورده ام!
با این همه ، تمام آرزوی من شده بود یک کلمه از حرف دلم را کسی بشنود...
تا اینکه خواب سرنوشت دستهای تو را در دست من گذاشت
و برای همیشه ذهن مرا درگیر رویای شیرین تو کرد
دیگر همان مرد کوچه پس کوچه های غم آلود و بی رحم نیستم
!
کوله بار غم را بر دوش خسته ی پاییز سپرده ام
اینک دست به دست بهار داده ام و از دریچه آبی عشق ، به زندگی خیره شده ام
اینک خودم را عاشق سرسخت و تو را معشوق خوشبخت می دانم
قلبم مثل گذشته آهسته آهسته نمی زند
تند تند و به امید ثانیه های کنار تو بودن، از نفس باز نمی ایستد
مثل خون ، لابه لای رگهایم همه ی دقایق جاری هستی
به تن کهنه و رنجور من ، نفسی تازه می بخشی
فراز و نشیبهایی که در جاده خوشبختی ما کمین کرده ، همه را پشت سرخواهیم گذاشت
هرگز تسلیم و پشیمان از این عشق نخواهیم گشت
ای عشق پاک و همیشگی من ، نفسهایم را در سینه حبس می کنم
تو به جای من نفس بکش ای نفسهای من ،
این علاقه را به رخ همه بکش ، همدم بی همتای من ...

©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com