ساده رفتی ، ساده شکستی

چشمهای خیسم باورشان شده که دیگر چشمی نیست به اعماقش عاشقانه خیره باشد،
دوران من و تو به سر آمد ، همه آن روزها خاطره شد ..
اکنون هیچ کدام از آن لحظات که هر دم تنم را می لرزاند نمی تواند مرهم زخم باشد
گونه ها را خیس اشک کردم به امید آنکه شاید دل هواییت دوباره عاشقم شود
شاید پر پروازت شکستنی شود ، از آشیانه دلم فراری نباشد
ولی انگار باید باور کنم نه در قلبت جای دارم نه در رویاهایت ، تو دیگر نیستی...
آری ! همیشه رسم عشق همین بوده که دلها را محکوم به حبث ابد کند
اینبار هم به نفع کسی بود که دلش هوای سنگینی کرد ،
کاش می توانستم به خوابهایی که با خیال آسوده قدم می گذاری بیایم
به تمام بی وفایی هایت سلامی دوباره دهم و بگویم چگونه شبها را آسوده می خوابد!؟
قلب شکسته ام هنوز احساسش سنگین نشده ،
سبک و ساده ولی با بغضی سنگین گوشه ای خلوت می کند تا تنهای تنها بماند
دیگر خاطره های تلخ گذشته را مرور نخواهم کرد ، رو به غروب خیره خواهم ماند
شکایت می کنم از بهار ، از بهار عشق که مرا به چشمهای تو رساند
برگهای بهار دلت خیلی زودتر خشکید و زیر پای خودت خرد شد
خیال می کردم با بهاری که بوی عطر تو را می دهد قرینه ای ،
یک طرفِ عشقِ بین ما ، با هزار آرزو در دل نشسته ای
ولی دل ساده من همه چیز را مثل خودش ساده پنداشت ،
در راه داشتنت هر چه داشت و نداشت ، کم نگذاشت
مثل داستانی تلخ و سرد لبریز از شکایتم
از گلایه پر شده ام ، اقیانوسی از تلاطمم
نگاهت را از من گرفتی ، در حالی که چشمهایت محو این همه سادگی ،
ساده رفتی ، ساده دلی را آواره کردی، احساس عشق را ارزانتر از هر کجای دیگر فروختی
غروری از جنس شیشه را با بی وفایی هر چه تمام شکستی!!

©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com