دست مَریزاد ای عشق من!

بلورِ اشکهای من هنوز هم اعتراف می کنند که عاشقرینم ،
خیالی جز اینکه در تنهایی به تو بیندیشم ، ندارم ؛
به اندازه تمام عشقهای عالم ، به وسعت لحظات ناب کنار تو بودن ،
به پهنای احساسات قلبی ، همراه با باور لطیف رازقی همیشه دوستت می دارم
افسوس آن زمان که رفتی خاطره هایت را نیز نبردی،
یادگار تلخی در چشمهایم جا گذاشتی ..
با این حسرت چه کنم؟ با داغی که از جدایی روی سینه ام تا ابد باقی خواهد ماند چه کنم!؟
چگونه بی تو به سرزمینی سفر کنم که مجوز ورودش داشتن چتر است
چتری که زیر آن دو یار باشد با قطره هایی از بارانِ نم نمک ،
دو دل کنار هم و دو دست روی هم با یک روح مشترک ..
کاش دیوانه ای مثل مرا در قفس اسیر می کردند تا این همه آواره نباشد
دستهایم را می بستند تا بهانه گیر و قلم در دست، صبح تا شب ننویسد!
فریاد می زنم پُر صدا ،
سکوت می کنم تا اینکه می بینم غصه گلویم را می فشارد بی صدا!
ولی کسی پای درد دلهای من نمی نشیند ، کاش کنارم بودی آرامم می کردی ؛
می گویند تو از عشق فرار کردی ! می نویسند تو به خودت هم خیانت کردی
باور نمی کنم .....
یعنی کسی که کنار من با آرامشِ تمام، لحظاتش را سپری می کرد ،
مرا به دریای نا آرام سپرد ، به تماشای غرق شدنم نشست ، فریادم را نشنید
دست مَریزاد ای عشق من....
این گونه مرا می خواستی ؟ این گونه دستهایت همیشه مال من بود؟
عهدی که بسته بودیم چه بی خیال شکستی ،
دست کسی را گرفته بودم که رها کرد مرا در ازدحامِ سرد جدایی ؛

©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com