تنها عشق من

روزی بود که دلت با رفتنم مخالف بود ،
روزی رسید چشمانت به تماشای رفتنم موافق شد ؛
اسیر عشقی شدم که تاوانش خیلی سنگین بود ،
سرانجام به شکستن قلبی ساده ختم شد ؛
یعنی این همه راه که آمدم ، آخرش سهم من بن بستی از شکست شد؟
غباری غلیظ از سکوت شده حرفهای نگفته ی نشنیده ام
قلبی صاف و صادق ولی عاشق را تقدیمت کردم ،
در عوض بغضی سنگین و عمیق در آن جای گذاشتی و رفتی
یادت رفت که با من هم، پیمان عشق بسته بودی
یادت هست پای نامه ای که خودت امضایش کردی؟!
افسوس و هزاران حسرت به این دستهای لرزانم ،
دستهایی که می نوشت عاشقانه و صادقانه با آرزوهایی محال در سینه ام ؛
خیالی نیست ، فرصتی برای جبران این همه خسارت نیست!!
من نفرین شده ی بختی سیاهم ، سرگردانم دست چه کسی را بگیرم
تنها که بودم تنهاتر شده ام ،
از تمام ثانیه هایی که بوی تو را نمی دهند ، بیزارم ....
حالم به هم می ریزد آن زمان که بیدار می شوم و حرفی از تو نمی شنوم
می دانم هستی اما با من نیستی ،
بی تاب منی ولی مرا خط می زنی ،
اما من هستم و همه می دانند که تو تنها عشق منی
©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com