به تو می اندیشم

تمام لحظات را در اندیشه تو سپری می کنم ،
هر شب با رویای تو به صبح فردا امیدوارم ،
دلم تنگ می شود ولی به سختی این دل را راضی نگه می دارم ...
هوای اینجا دلگیر است ،
به جای گرمای وجودت، سردی خیالت فراگیر است ...
به تو می اندیشم ؛
به چشمهای عاشقت در خیال خودم خیره می مانم ،
کنار ساحلی با دستهای ظریفت تصویری از عشقمان می کشم
به خورشیدی که پشت دریا خوابیده است خیره می شوم
دستهای امیدت را می گیرم تا هیچگاه همچو خورشید، غرق دریا نشوم
غروب نکنم و همیشه کنار تو با نوازشهای گرم تو زنده باشم
عزیزم ؛ با هر اشک هزاران بار تو را صدا می زنم
آرزویی به غیر اینکه تنها برای تو بمانم و بسرایم ندارم ...
وقتی تکیه گاه من باشی ،
وقتی در آغوش تو جای بگیرم و تمام سرپناه من تو باشی ،
دوست دارم در همان آغوش بمیرم ؛
می خواهم چشمهایم آخرین تصویری که از این دنیا می بینند چهره عزیز دلم باشد
به تو می اندیشم ؛
به بالهای قوی که از وجود پربرکت تو در شانه هایم روییده است
به چشمهایی که می دانم همیشه منتظرم خواهند نشست ...
©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com