کابوس

انگار مسافری که چشم به جاده ها دوخته بود ،
و پا روی ماندن گذاشته بود ،
پس از سالها دوری دوباره به آغوشم بازگشته ؛
بوی عطرت همه جا را پیچیده ،
دور تا دور شهر مثل حلقه ای آویزانت شده
عزیزتر از جان عاشقم ، بیدارتر از پرنده ای که آواز می خواند کنار پنجره ام
با اینکه این فاصله بین من و تو جدایی انداخته بود ،
اما دلم همیشه به پای آمدنت صبور بود
آن قدر صبر کردم تا بغض رویید گلویم ،
آن چنان در انتظارت شمردم تا تمام شد فرصتم ؛
دوباره آمدی و از روزهای بی فردا نجات دادی مرا
آمدی و از خواب کابوس و وحشت بیدار کردی این تن خسته را
ای تنها معبدِ عشق من ، هیچ عابری را از دروازه به داخل راهی نکن ،
تا فرجام این عشق با من بمان ، قلب مرا دست به دست نچرخان
با من همپا و همقدم به راه بیا تا قلبهای عاشقمان را از تمام سختی ها عبور دهیم
برسیم به قله های خوشبختیِ محال ، هم صدا بخوانیم آهنگ دلنشینِ وصال ؛
©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com