تقصیر

باز دلم بی قرار شد ، با خاطره های گذشته ذهنم دوباره درگیر شد ..
باز صدایم لرزید و پلک ها روی چشمانم بند نشد ،
نبض دستانم سریع تر زد ،
تقدیر از آن سوی خوشبختی برایم حکم آوارگی رد کرد ...
خیالی نیست همه به حال من می خندند ،
دستهایم از سرما عمریست می لرزند ..
دلتنگی حال و هوای خاصی داشت ،
عاشق که بودم عشق بوی خالصی داشت!
تو خود، عشق بودی ،
ولی افسوس با عشق، احساس قریبی کردی
من همان مرد عاشق که روزهایش را با خیال تو شب می کرد ،
تو همان معشوق که مرا با وعده های عشق پرپر کرد ...
باورش تباهی است ، به قدری تنهایم که جوانیم رنگ پیری است
با نامه های دوران عاشقی به یادت می آورم ،
عمریست دلشکسته و سرشار از غمم
کاش لحظه دیدار من و تو هیچگاه تقدیر نمی خورد ،
کاش همان سالهای پیش ،
قبل از اینکه دلم گریبان گیر عشق شود ، احساسم می مرد
هنوز هم تفسیر گناه نکرده ام برایم بی معنی است!
وقتی سرم را بالا می گیرم تقصیر بر دوشم تاوان سنگینی است
خیالی نیست همه به حال من می خندند ،
دستهایم از سرما عمریست می لرزند
باورش تباهی است ، به قدری تنهایم که جوانیم رنگ پیری است ....
©
نـویسنده متن ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ منتشر شده ❣ فراتر از عـشق
FaratarEshgh.Blogsky.Com