لـحـظـات عـشـق
لحظه لحظه عمرم که می گذرد ، قلبم که بی صدا و مجنون میزند ،
محبت تو قدریست که هوش مرا از این دنیا می برد ...
فدای تو می شوم ، اگر زندگی امانم دهد ؛
اگر دست خودم بود ، دنیا را نیز فدایت می کردم ؛
وقتی به تو می اندیشم وجودم می لرزد از اینکه روزی شود که نبینمت !
نفس می گیرم از عشق تو ، از قلب نازنین تو
لحظه لحظه عمرم برای توست ، می فشارم عشقت را در قلبم ،
فدا می کنم دار و ندارم ..
اگر کنارم باشی ، به جرم عاشقی نمی میرم چرا که آن زمان تو را دارم ...
بیا لحظات عاشقیمان را تقدیم هم کنیم ؛ از جان و دل و برای هم بمیریم !
وقتی تو را دارم ، دیگر غم به سراغم نمی آید ،
زندگی برایم لذت بخش می شود ؛
آن زمان می خواهم عمرمان قدری طولانی شود که پایانی نداشته باشد ؛
عشقمان به قدری آوازه اش بپیچد که همه عشق ها را مقلوب خود کند ...
بیا یکی شویم و از این همه حس خوبی ، دیوانه وار خود را فدای هم کنیم ؛
دیوانه عشق هم شویم ، خود را رها کنیم ..
دانلود دکلمه متنِ لحظات عشق ( کــلیـــک کنــیـــد )
بـا صــدای شـهــرام دانــش
©
نویسنده ❣ شهرام دانش
Writen By Shahram Danesh
آرزو...
قلب تنهایم مدتی بود روزگار سر می کرد و با زندگی خود کنار می آمد...
خیلی تنها بود و خلوتش تنها گریه و دوری ، همه شب خیره به آسمانها !
سر می کرد ایام گرچه به سختی ، گرچه با تنهایی خود شده بود رفیق سرسختی !
مدتی نشد آمدی به زندگی ام ، برایت یک عالمه درد دل گفتم ؛
از بودنم در سکوت سرد گفتم ، از گرفتن بغض در گلویم گفتم؛
گفتم که چقدر تنهایم ، گفتم که عشق را به پاکی می ستایم؛
تو بگو ؛ مگر نگفتم همه اینها را ؟! یا که نشنیدی و رهایم کردی بی ادعا ؟!
گفتم که واژه واژه ی دفتر عشقم برای توست ؛ وجودم همه محو تماشای توست ...
هستی ام همه در گرو توست ، مرا رهایم مکن این چنین!
به همین سادگی خواستی بشکنی قلبم را ، حیف که خیلی دوست می دارم تو را...
آرزویم شده همین دم بمیرم برای تو ، تا که نبینم روز رفتنِ تو!
می میرم ؛ تا بتوانم عشق تو را تا ابد داشته باشم؛ چرا که با ماندن خیلی می ترسم!
می ترسم شوخی هایت آخر حقیقتی شود که بشکند قلبم را ،
چه خوب است وقتی با همیم ؛ خیلی عاشقانه و صادقانه برای همیم؛
چشمهایم را نگاه کن پُر از رود شده ؛ گرچه نتواسته حتی راه تو را بگیره!
آرزو دارم همین دم بمیرم تا شاهد رفتنت نشوم ؛ گفته بودم می میرم ،
اگر باتنهایی ، خلوتم بگذاری !
نمی خواهم با غم بسازم ، نمی خواهم به اشکهای تو بنازم ؛
بگذار همین دم بمیرم ، آرزویم را با خود به دنیایی دگر ببرم...
©
نویسنده ❣ شهرام دانش
Writen By Shahram Danesh
عـاشقـانـه کـنـار هــم ؛
می خواهی به سفر بروی ، باشه اما شرطی دارم برای تو ؛
می دانم که به یاد منی ، به یاد نفس نفس زدن منی ،
می دانم آرزوها در دل داری ، می دانم خیال برگشتن داری ...
اما لحظه ای هم که شده ، به حرف من گوش فرا بده ؛
و لحظه ای عشقت را از دلم کوچ مده ...
سفر می روی و من می دانم که چه عاشقانه در این سفر مرا از دورها صدایم می کنی !
عزیزم؛ سفرت به خیر باشد ، شادی و غرورِ عاشقیمان را دو چندان کند،
دستان کوچکت را از دورها به من بده ، گرچه دور است فاصله بین من و تو ؛
گرچه فاصله بین من و تو دور است ؛ اما این دوری ار عشق ما اصلاً نمی کاهد ...
برایم هدیه بیاور ؛ هدیه عشق و زندگی بیاور ،
سرور عشق بیاور ، چرا که دل عاشق ما را عاشقتر از گذشته می کند !
از دورها چه زیبا نگاهم می کنی ؛ دور است از من در این لحظه، حس تنهایی ...
بیا و عشقمان را تداوم ببخشیم ، از خدا پاکی دل آروز کنیم ،
سفرت به سلامت ، گرچه به یاد هم هستیم و خواهیم بود تا به ابد ،
عاشقانه کنار هم هستیم ، همچنان مال هم و به عشق هم ، به زندگی امیدوار هستیم ...
©
نویسنده ❣ شهرام دانش
Writen By Shahram Danesh