زمزمه من ، عزیز دلم
فصلی سبز با حضور دلهای همیشه سبز و پاکمان جای خود را به پاییزی زرد و ارغوانی داد
و فریاد برگها در زیر قدم هایمان را دوباره زنده کرد!
این فصل زرد و ارغوانی با تمام زیبایی هایش با گذر مهتاب از آسمان شبهایمان
هم اکنون به فصلی به یاد ماندنی و خاطره انگیز آرزوی دو قلب عاشق نزدیک شد
همان فصل سپید با حضور سبز و همیشگی تو !
فصلی که زیبایی و شکوهش تنها با حضور تو در کنار من مثل همیشه طبیعی خواهد بود!
قدم در زیر آسمان این شهر سپید با تمام سردی باز برایم گرمایی دوباره می دهد
گرمایی دوباره می دهد تا با عطر پاک نفسهایت زندگی کنم
و آرزوی دیداری دوباره با عزیزم به حقیقتی باور نکردنی برسد و
دست در دست هم به فراسوی آسمانها پر بکشیم!
آری به همان شهر سوخته عشق که وعده اش را آن زمانها برایش داده ام
اینهمه احساس عاشقی ، سرودن ترانه زیبای زندگی ، قدم در زیر برف زمستانی...
چقدر زیبا و رویایی اما با دلی ساده و غوغایی !!
اگر نمی دانی بدان گل یاس من ، اگر نمی دانی بدان ،
بدون حضور تو ترانه های زندگی ، زمزمه های دلتنگی و عاشقی
همه و همه تلخ و حتی تلختر از زهری می باشد که یک حیاط را از زندگی بدور می کند
بهار زندگی من با شکوفا نشدن غنچه زیبای چهره ات ، بدوت راحتی و دلخوشی تو
من مرگ را برای این وجود خسته ام دلخوشی می دانم!
آن وقتها که لب به سخن وا می کنی و از چهره ات شادی می بارد
نازنینم برای این قلب کوچکم دنیایی بزرگ را با دو دست مهربانت تقدیم می کنی!
شبها که به آسمانها خیره می شوی و عکس مهتاب چشمهایت
بر حوزچه قلبم سایه می اندازد ، انگاه احساس می کنم همان
ستاره آسمانهای قلب تو می باشم .
اینها احساس یک کبوتر در دام افتاده صیادی به نام عشق هستند
کبوتری که نامش مجنون است و در پی لیلای گم کرده اش می باشد!
اگر می خواهی این کبوتری که بالش شکسته و خون از بدنش می بارد ،
را دوا و درمان کنی ، و آزادش کنی از جستجوی بی ثمرش
پس تو همان دوا دهنده و لیلای این مجنون در به در باش و با تمام وجودت بگو که
عزیز دلمی ، همراه و هم درد منی
روزها می گذرد و من باز
عاشقتر می شوم
روزها همچنان می گذرد ، ماهها سپری می شود و سالها نیز در گذرند
و من باز همان مرد تنهای عاشقانه های تو هستم !
زیبایی این عشق و خاطره شیرینش بعد این همه مدت ، دوری و نزدیکی
شادی و گریه و غم و غصه برای من زنده باقی مانده است و امروز را با دلی عاشق
و روزهای بعد آن را با دلی عاشقتر به عزیز تنهایم سپری می کنم
عاشقتر ، عاشقتر و باز با دلی پاک به دنبال عشق تو آمده ام و هر کجا که قدم می گذاری
من نیز همان سایه تو ، به دنبال قدم های تو می آیم!
به دنبالت می روم حتی اگر شروع سفر تو پایانی نداشته باشد ، اگر بودن با تو قسمت نباشد
اگر دوری تو آتش به جانم زند ، زندگی را برایم تلخ کند ، باز هر کجا که روی این قلب کوچکم
مال تو است و تو را بهانه خواهند کرد.چشم گریان من دیگر حتی قطره ای اشک
نخواهد داشت تا بغض های مانده در گلویش را از تلخی و درد دوری خالی بکند .
همچنان روزها می گذرد و برگی از دفتر پر نقش و نگار عشقمان ، با خاطره ای نو
و شیرین ورق می خورند و به صفحه هایی نزدیک و نزدیک تر می شوند که آن زمان
قلب تو پیوند خواهد خورد به قلب من و اشک من پاک خواهد شد از گونه های خیس من!
بهار سبز زندگی من! یاور من ! در اوج تلخی لحظات حضور داشته باش
بیا تا آتش عشقمان را در این سرزمین بی مهر و خالی از محبت
شعله ورتر سازیم تا بسوزند در شعله های این عشق آنان که حسرت
نزدیکی این دو قلب را می کشند !
بیا و این ثانیه های آخر را همراه با من سپری کن و شریک غم و غصه هایم باش
ای تنها ستاره در آسمان شبهای سیاه قلب کوچکم تقدیم به تو ،
و این عشقم برای تو ! این چشمهای گریانم به خاطر تو و این
عاشقتر شدنم به خاطر عشق پاک تو !
شهر سوخته عشق !
مهربانم آن زمان که آمدی ، آن دلی که معشوق عشق تو شد من بودم !
آن چشمی که سحرگاهان برای تو اشک ریخت ، چشمهای گریان من بودند
چه گریه هایی که برای تو در سکوت سردم از گونه هایم بر زمین جاری نگشتند!
گریه های من ، قطره هایی از دریای عشق را برای دریای زندگی هدیه کرد ...
گریه هایی که عشق تو را ، مهر و محبت تو را و حسرت دیدار تو را می ساختند
اشک ریختم و همچنان اشک ریختم و برای تو مهربانترینم گریه کردم و ...
و اکنون موج ساحل زندگیم ، طوفان دریای دهکده عشقم و دریای عشقم تویی
یادگار عاشقیم ، ای نفس های من ، چه گرمای تندی دارد این آتش عشق تو!
گرمایی که گرمتر از گرمای خورشید می باشد ... خورشید در مقابل گرمای
عشق تو سردتر و بی عاطفه تر می باشد .
ماه شب ها را نمی خواهم ! مهتابی در آسمانهای شبها نمی جویم
ماه من نگاه سپید تو است ! مهتاب من آن آسمان ابری دلت می باشد
در انتظار طلوع خورشید می باشم و می شمارم ثانیه های باقی این انتظار را!
خورشید از اوج همان آسمان بالای سرمان که آبی و بی کران است طلوعی
درخشان خواهد کرد و فاصله های اندک من و تو دیگر پایان خواهد یافت...
قصه عشق من و همان شاهزاده قصر زندگیم ثبت خواهد شد در دفتر تاریخ!
مهر و محبت تو و عشق پایدار تو ، عشق لیلی و مجنون را کنار خواهد انداخت!
و در کنار شهر عشق ، شاهزاده قصر زندگیم روبر رویم خواهد ایستاد ...
و این دو کبوتر عاشق با دو بال خونین خود دور خواهند شد از این سرزمینها
من و تو به شهر سوخته عشق خواهیم رفت ، آری شهر سوخته و سیاه عشق
شهری است که در آن عشق نیز معنای خود را از دست می دهد ...
دیاری نیست که عاشقان به عشقان دل ببندند ، جانشان را فدای هم کنند
دیگر این واژه ها در آن شهر معنایی ندارد بلکه روح برای روح باقی می ماند...
این واژه های شیرین همان قصه من و تو را می رسانند ، آری روح من همان روح تو!
بهار زندگیم ، تکه کلام من در زبانم ، به شهر دلم وارد شو ...
نزدیک و نزدیک تر بیا به شهر عشقم تا رها شویم به همان شهر سوخته عشق !