▂ ▃ ▅ ▆ امــیــد به عشـــق تو ▆ ▅ ▃ ▂
برگ از درخت می افتد ، شاپرک پرواز می کند دوباره ...
دوباره نفس می گیرند اقاقیها ، جاری می شود رود از شوق دریایی پرنده ها ؛
قلبم نفس نفس می زند ؛ راستی چرا اینقدر بی تابی تو را می کند ...
لحظه ای را آرام نمی گیرد ، بی قراری هایی که نمی کند .. ؛
بی صدا فریاد می زند ؛ اشک بر گونه هایش جاری می شود ...
هر نفس تو را می خواهد از خدایش ، می میرد در این تنهایی اگر تو را نیابد ؛
مثل همیشه به آسمان چشم می دوزد ، خیره می شود به قناری های عاشق ...
کنارش می بیند تو را ؛ اما آرام نمی گیرد لحظه ای را !
آن قدر دوستت می دارد که بی اختیار در خواب ، زمزمه می کند اسم نازنینت را ...
عشق تو را تا ابد در سینه اش حفظ می کند ؛
اجازه جسارت به عشق مقدسش را به کسی نمی دهد ،
دنیا را ترک نمی کند تا که با عشق ابدیش که تو هستی ، بمیرد ...
با تو که از این دورها دستهای گرمت را می فشارد ،
عاشقانه برایت دکلمه زندگی می سُراید ...
با تو که همچون نسیم امید می وزد بر فراز زندگیش ...
با تو که پاک شدنی نیستی از دفتر زندگیش ؛
نیستی حتی یک لحظه دورتر از نگاه امیدوارش ...
©
نویسنده ❣ شهرام دانش
Writen By Shahram Danesh