با پایی پیاده ، تنی خسته ، قلبی شکسته
باز ایستاده ام کنار دریا به انتظار طلوعی دوباره ....
این ثانیه های نفس گیر انگار نمی خواهد تمام شود
خودم را هم به بی خیالی بزنم باز این غروب لعنتی
نمی خواهد غرورش را بشکند
حالا که امیدی برای طلوع نیست ،
حالا که خون رگهایم لخته بسته
نفسم بریده ، صدایی نمی شنوم از تپش های این قلب رنجیده
حالا که همه دروازه های امید به رویم بسته شده ،
یعنی هزار و یک شب قصه من و تو کتابش بسته شده ؟
حالا که قلبم تندتند می زند ،
بی صدا و مجنون می گرید و خبری از تو نمی رسد ،
حالا که رفیق صبح تا شب من همه اش بی تو بودن و غروب شده ،
زنده ماندن هیچ هم توام با خوشی نیامده
دستهایم خالی از دستهای تو ، سیاه شد بختم ، غریبه شدم برای تو.....
دل خوش بودم به روزهای با تو بودنم ،
انتظار نداشتم این چنین بی رحمانه خورشید فروزان عشق من و تو
برای همیشه در باتلاق این غروب نفس گیر غرق شود و بیرون نیاید
ریختن اشک ، بی فایده ، هق هق گلویم بی صدا،
خیالی نیست با همین حال داغونم تنهایم بگذار ، نیا ،
روز و شب ندارم با این زندگی مسموم ، ای خدا
گره بخت این دلم سیاه ، از همه دنیا فقط نصیبم شد تباهی و کشیدن آه!
دلم به تنگ آمده ، نفرین بر غروب ، نفرین بر هر چه دروغ!
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق
با خاطرات یک عشق دروغین آزارم میدهد.....
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق
فرشته مرگ
باز که چشمهایت به سیاهی می رود فقط خستگی را فریاد می زند !
انگار از خماری درد، پلک از روی پلک بر نمیدارد
چه شده غریبه دلت هوای کسی کرده ؟
نکند قاصدک خبررسان ، خبری ، حرفی ، سخنی به تو زده!
نکند گریه هر شبت تو را دیوانه کرده
نکند غرور شکسته ات به دنبال التیام بخش میگردد ؟
بگو! این قدر بی تابی نکن .. بگو به من
....
کیستی تو ؟
صدایت چه دلنشین است غریبه!
پاسخ می خواهم .. پاسخ چراهای خوابیده در ذهنم را می خواهم
پاسخ که شنیدم می گویم اسم و نشانم
می خواهم بدانم چرا اینهمه غصه داری ؟ غم می خوری شکایت از آسمانها داری...
ای بی نام و نشان! من از دوردستها آمده ام
از سرزمین عشق و دلدادگی ، از آن طرف محبت و وفاداری
من بر روی بالهای نسیم عشق آمده ام به این دیار تا بیابم یار
آمده بودم اینجا بیابم گم شده ام را
ای بی نام و نشان! اینجا پُر بود از بی رحم ، بی وفا ، دروغ گو و نیرنگ باز
دیگر فقط یک روح آن هم خسته خسته از من به جا مانده ، دلم بدجور شکسته ...
دیگر عزیز کسی که می خواهم هم نیستم
خیلی وقت است به فراموشی سپرده شده ام ،
به باد، به طوفان ها ، به سیلها ، به گذر زمان تحویل داده شده ام
من که نمی دانستم جنس من در این بازار درخور نیست!
من که نمی دانستم دوست داشتن و عشق اینجا در این شهر، پوچ و بی ارزش است
ای بی نام و نشان ! تو مرا آرامم کن ، کسی را ندارم در این غربت غم
یک نفر را داشتم آن هم زد تیشه به ریشه جوانی ام
تو مرا آرامم کن ای بی نام و نشان!
من که می گویم زخمی ست قلبم...
.....
ای غریبه ! چقدر قصه ات با تلخی عجین شده!
به راستی چقدر تنهایی رفیقت شده
برایت می گویم اسم و نشانم
دستهای لررزانت را در دستهایم بگذار
بعد آن که شنیدی چشمهایت را آن گونه که بسته ای نگه دار
و بر روی بالهایم بنشین غزل خداحافظی را
از این سرزمین بی وفا بخوان
من ... فرشته مرگ هستم!
©
نـویسنده ❣ شـهرام دانش
Written By Shahram Danesh
وبــلاگ ❣ فراتر از عـشق