عشق ؛ فراتر از عشق

عشق فراتر از عشق متنهای عاشقانه تصاویر عاشقانه داستان عاشقانه دلتنگی ها عشق بی همتا

عشق ؛ فراتر از عشق

عشق فراتر از عشق متنهای عاشقانه تصاویر عاشقانه داستان عاشقانه دلتنگی ها عشق بی همتا

تنها گلی که چیدم!

 

 

  تنها گلی که چیدم!  

 

از میان هزاران باغ و بوستانی که بوی عطر و شادی را می دادند ،

از همان باغ که عطر شادی و زندگی را می داد و انگار همان بهشت بود...!

در بین انبوه گلهای شاد و رنان ، گلهایی که قد برافراشته و تازه شکوفه زده بودند

آری من همان کسی بودم که تنها حق داشتم یک شاخه گل را از میان آن همه

گلهای یاس و خندان بچینم و برایش هوا باشم تا بتواند نفسی راحت بکشد..

برایش خورشید باشم تا از گرمای آن بهره ببرد و شکوفا و شکوفاتر شود..

برایش همان چشمه و آب زلال باشم تا پژمرده و پر پر نشود...

آری من همان گل یاس را از آن بوستان که با بهشت فاصله ای اندک داشت ، چیدم

با تمام وجود و با احساسی غوغایی شاخه گل سپید را در دستان خود فشردم و

در رویاهای خودم غرق شدم ...

در فکر این بودم که شاید از دستی که آن را از شاخه اش جدا کرده دلگیر است ؛

شاید دلش برای خاکی که در در دل آن کاشته شده بود و مدتهای

زیادی را که به حال و هوای آن عادت کرده بود تنگ است...

همچنان که اشک از چشمهانم مانند باران از دل آسمان می بارید ؛

خیره به گل یاسی بودم که با لرزه در دستانم نگه داشته و برایش تنها اشک می ریختم !

برای رها شدن از دلتنگی و حرف ناگفته خود بار دیگر به همان باغ آرزوها ، باغ رویاها

و همان مکانی که خانه شاخه گلی بود که در دستانم فشرده بودم ، رفتم

و با تمام وجودم فریاد زدم و عهد بستم که :

اولین و آخرین شاخه گل یاسی بود که از میان تمامی باغهای پر از یاس و شبنم چیدم

 

آری اولین و آخرین شاخه گل

 

عزیز دلم

    

زمزمه من ، عزیز دلم

فصلی سبز با حضور دلهای همیشه سبز و پاکمان جای خود را به پاییزی زرد و ارغوانی داد

و فریاد برگها در زیر قدم هایمان را دوباره زنده کرد!

این فصل زرد و ارغوانی با تمام زیبایی هایش با گذر مهتاب از آسمان شبهایمان

هم اکنون به فصلی به یاد ماندنی و خاطره انگیز آرزوی دو قلب عاشق نزدیک شد

همان فصل سپید با حضور سبز و همیشگی تو !

فصلی که زیبایی و شکوهش تنها  با حضور تو در کنار من مثل همیشه طبیعی خواهد بود!

قدم در زیر آسمان این شهر سپید با تمام سردی باز برایم گرمایی دوباره می دهد

گرمایی دوباره می دهد تا با عطر پاک نفسهایت زندگی کنم

و آرزوی دیداری دوباره با عزیزم به حقیقتی باور نکردنی برسد و

دست در دست هم به فراسوی آسمانها پر بکشیم!

آری به همان شهر سوخته عشق که وعده اش را آن زمانها برایش داده ام

اینهمه احساس عاشقی ، سرودن ترانه زیبای زندگی ، قدم در زیر برف زمستانی...

چقدر زیبا و رویایی  اما با دلی ساده و غوغایی !!

اگر نمی دانی بدان گل یاس من ، اگر نمی دانی بدان ،

بدون حضور تو ترانه های زندگی ، زمزمه های دلتنگی و عاشقی

همه و همه تلخ و حتی تلختر از زهری می باشد که یک حیاط را از زندگی بدور می کند

بهار زندگی من با شکوفا نشدن غنچه زیبای چهره ات ، بدوت راحتی و دلخوشی تو

من مرگ را برای این وجود خسته ام  دلخوشی می دانم!

آن وقتها که لب به سخن وا می کنی و از چهره ات شادی می بارد

نازنینم برای  این قلب کوچکم دنیایی بزرگ را با دو دست مهربانت تقدیم می کنی!

شبها  که به آسمانها خیره می شوی و عکس مهتاب چشمهایت

بر حوزچه قلبم سایه می اندازد ، انگاه احساس می کنم همان

ستاره آسمانهای قلب تو می باشم .

اینها احساس یک کبوتر در دام افتاده صیادی به نام عشق هستند

کبوتری که نامش مجنون است و در پی لیلای گم کرده اش می باشد!

اگر می خواهی این کبوتری که بالش شکسته و خون از بدنش می بارد ،

 را دوا و درمان کنی ، و آزادش کنی از جستجوی بی ثمرش

پس تو همان دوا دهنده و لیلای این مجنون در به در باش و  با تمام وجودت بگو که

 

عزیز دلمی ، همراه و هم درد منی