* اشک باران ، عشق باران *
و دوباره باران است که با قطره های پاکش، نم نم بارانش ،
صدای قطرات ریزش و حس عجیبش دلم را دیوانه کرده است!
در شبی بارانی ، شبی مهتابی کوله باری از تنهایی ها بر دوش
خسته من افتاده است و زندگی حال و هوای دگر را گرفته و بغض گلویم
می خواهد دیگر خالی شود! کوچه های خلوت را قدم می زنم و در زیر باران با حکمت ،
با خدای خود از دلتنگی ها سخن می گویم
ببار باران ، ببار ای اشک های مانده در چشم های منتظرم ، ببار تا خالی شوی
از غصه ها ، از دلتنگی ها ، از کابوس های زندگی رها شوی !
اگر قلبی نیست که به خاطر تو و برای رسیدن به تو و پرواز به قله های پیروزی بتپد
اگر همدردی نیست تا اندکی از دردهایت را با سخنان زیبایش و با قلب مهربانش بکاهد
اگر کسی نیست که اشکهایت را از گونه های خیست پاک کند ، باران را صدا بزن
آن بارانی را صدا بزن که می تواند پاک کند اشکهای جاری بر گونه هایت را
مسافریست در این کوچه پس کوچه های شهر بی آوازه ، در این دیار بی عاطفه
دلی تنهاست و در کنج قفس های زندگی اسیر و زخمی است
اسیر عشق و عاشقی است ، اسیر کابوس های همیشگی زندگی شده است
در زیر باران چه کسی را می توان صدا کرد که این دل بی تب و تاب را توانی دهد
تو را درک کند و احساست را از ته دل حس کند!
به دنبال محبت اندکی از یار همیشگیش را دارد ، به انتظار شنیدن آن کلام دوستت دارم
از نفسهای گرم و از سخنان رهایش را دارد!
به انتظار شنیدن کلام مقدس عشق را از سخنان او دارد
آری در زیر این باران چه کسی فریاد این رهگذر مهتاب را ، دل بی تب و تاب را
و این عاشق خسته دل را خواهد شنید
غوغاییست در این شب بارانی شب درد و دل و تنهایی
در این تاریکی ها و جاده های بی صدا و پر از سکوت اشک باران غوغا کرده است
فریاد غصه های و غم ها دوباره برخاسته ،
غوغای عشق است ، غوغایی فراتر از عشق به گوش ها می رسد
آری عشق باران ، غوغایی بر پا کرده است. عشق باران دلها را عاشقتر کرده است